-توکل: مضطرب از آژانس پیاده می شوم، حکمت این جا بودنم را نمی دانم اما به قول پیرمرد مهربانم( حتما حکمتی دارد اینجا بودنم.) برگه ی آدرس را بار دیگر نگاه می کنم و به تابلوی سر در خیره می ...
كارنامه: دامن سفيد بلندم را پوشيدم، بلوز زيباي پلو خوريم را به تن كردم و آماده شدم كه بروم مدرسه و كارنامهام را بگيرم. روزهايي كه كارنامه ميگرفتيم ميتوانستيم با هر لباسي كه دلمان ميخواهد به مدرسه برويم. كلاس دوم ...
روی دار قالی دخترکی کوچک، دلش آغوش پدر می خواهد اما، پدر او تازه به جنگ رفته است، مدتی ست که خبری از او ندارد. بالای بلندی های قالی سرک می کشد. مادر قول داد که امروز حتما پدر می ...
محکم مثل کوه: دستانش می لرزید اما محکم شانه را به گیسوان قالی می کوبید. آنقدر امروز برایش سخت گذشته بود که دیگر دلش برای گلابتون داخل قالی نمی سوخت. هراسان و خسته بود اما همین که آن دستگاها می ...
نگاهی به گذشته در قسمت اول خواندید پسری از دیار مردم خونگرم اهواز که در خانواده ای هنردوست و قالی باف بزرگ شده بود با شنیدن پیامکی از رادیو از سوی دختری هنرمند و قالی باف، عاشقش شده و با ...
پدیده دختر قالی باف پدیده دختر زیبارو و لاغری بود که هر روز صبح پس از نماز، پای دار قالی فرش ابریشمی خود می نشست و فضای خانه را مملو از موسیقی نقش خوانی و ضرب آهنگ کوبیدن شانه به ...
دست خطی برای خوانندگان عزیز: در تمام مراحلی که داستان هایم را نوشته ام همواره تلاش کردم تا از فرشهای دستباف که سفیر داستانهای عاشقانه ی محلی هستند دفاع کنم. داستانهایی که گرچه از زمان های ما دور هستند اما ...
در قسمت های قبل خواندید ترانه که بوسیله قالی بافی عاشق دکتری در آن سوی کره زمین شده بود خود را برای عروسی آماده می کرد که ناگهان ارتباطش با دکتر خالد قطع شد و او به کمک فضای مجازی ...
رویای دوست داشتنی : زندگی به آدمها یاد میده چطوری باهم کنار بیان و مشکلاتشونو حل کنن و از سختی های طاقت فرسا رویایی شیرین بسازن.همونطور که به سامیار و جیران یاد داد، همون طور که هممون بلدیم و داریم ...
داستانک فرشی جیران(قسمت چهارم) خبری از یار (قالی جیران) -مات شده بود. ناباور و هیجان زده ایستاد. -ها؟! چه شد؟! باور ناری؟ زبانش قاصر بود روی انتهایی ترین پله ی ایوان نشست. توان از جانش رفته بود. -فکراتِ بکن. تا ...